سلام گرم سوزانم را نثار قلب پر مهرت می کنم.
این نامه را در پایان روزهای سرد و غم انگیز برایت می نویسم آسمان پر از ابرهای سیاه است و دلم سخت گرفته و دلم اسیر عشق توست.
تصور کن تو اکنون در مقابل من جان پیدا کرده و چون خواب در چشمانم می چرخی.
عزیزم شاید امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم باشد چون برای اولین بار طمع تلخ یک عشق پر شکوه را چشیده ام.
تو تنها مردی بودی که توانسته بودی در قلب ویرانم آشیانه کنی مطمئن بودم که برایم جز تو مردی وجود ندارد ولی افسوس که خدای مهربان چنین نخواست.
ای قشنگم کاش بدانی که چقدر دوستت دارم و همه چيز را در کنار تو آرزو می کنم و بدون تو هیچ هیچم .
دیگر کسی نیست که مرحم زخم دلم باشد و به حرفهایم گوش دهد بدون اینکه حرفی بزند یا گله ای بکند هیچ کس مانند تو پیدا نخواهد شد که تا آخرین نفس دوستم بدارد و با قلبی عاشق بمیرد و در حالی که ضربان قلبش برای عزیزش و به یاد خاطره هایش می تپد بمیرد دیگر کسی جز تو نیست.
بعد از تو شاید زندگی وجود داشته باشد ولی بدون تو زندگی برای من مثل جهنم است.
وقتی که رفتم تازه تو می فهمی عاشقی چیه
می شناسی عشقمو می فهمی عاشقت کیه
عاقبت از قصه ی تو نقش غصه ها میشم
میرم و پیدا نمیشم مثل خدا تنها میشم
وقتی که من عاشق شدم با همه ی بود و نبودم تو خواب و بیداری هام نقش تو پیدا بود